آذر ۱۳، ۱۳۸۷

حالا میگی که چی؟ خب آدم گهی ام دیگه!!!

آذر ۰۵، ۱۳۸۷

دکتر: از قدیم گفتن مواظب باش چی آرزو می کنی چون ممکنه برآورده بشه

[خانه ای روی آب-بهمن فرمان آرا]

آبان ۲۰، ۱۳۸۷

سعید-پسر خالم- میگه که:
-پسرک گفت اقا چسب زخم؟!
-من گفتم : برو پسر جان زخم من با چسب تو خوب نمی شود..
جالب بود خوشم اومد.

آبان ۱۸، ۱۳۸۷

حدیث بغل خوابی نیست، عالم عشق بازی یه عالم دیگست.
عشقباز جماعت پی رسیدن به عشقشه، خواب و خوراک نداره.
اگه یه عشقباز بختش یار باشه و هوشیار باشه، شاید به اون چیزی که می خواد برسه.
بلا روزگاریه عاشقیت...
یکی از بهترین کامپلیمنت هایی که شنیدم از یکی از دوستای قدیمیم بود،
که یه روز خیلی خشن بهم گفت:
مثه سگ می خوامت گوسفند!!!
اینقده خوشم اومد...
من در صفحات اینترنت کاوش کردم و به این نتیجه رسیدم که خاک بر سرت عزیزم...

آبان ۱۷، ۱۳۸۷

درست در ابتدای سی سالگی ام انگار بیست ساله ام. خوشحال شدم امروز وقتی فهمیدم دوباره عاشق شدم.
فاصله از عشق تا نفرت را در یک لحظه پیمودم...

آبان ۰۷، ۱۳۸۷

چرا هر وقت که تولدم نزدیک می شه، هوا هم سرد و دلگیر می شه؟!
همونجا بمون اومدم عزیزم!

آبان ۰۲، ۱۳۸۷

« دست بردار از اين ميكده سر به سري/
پاي بگذار به اون راهي كه فكر كني بهتري/
كه فقط فكر كني بهتري/
دست وردار و برو، ول كن اين خم ساغري/
اي عشق با تو حرف مي زنم/
اي رنج، مگر آجري؟/
اي كاش اي كاش اي كاش داوري اي در كار بود/
كاشكي، كاشكي، كاشكي قضاوتي در كار بود...»

مهر ۳۰، ۱۳۸۷

ز هر خونِ دلی، سروی قد افراشت
به هر سروی، تذروی نغمه برداشت
به هر سروی، تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
دلا این یادگار خون سرو است
دلا این یادگار خون سرو است

مهر ۱۸، ۱۳۸۷

-یه قهوه سرد با یه نگاه سرد لطفا!
-سیگار؟
-اگه میشه کشید خودم دارم ممنون.
-بفرمایید این قهوه سردتون اینم یه نگاه سرد.
-ممنون.
سیگار روشن می شود
یه ذره از قهوه سرد یه ذره از نگاه سرد
یه کام از سیگار
یه ذره از نگاه سرد یه ذره از قهوه سرد
یه کام از سیگار
....
ساعتی بعد
تنها چیزی که براش مونده بود همون نگاههای سرد بود
یه ذره از نگاه سرد
یه ذره از نگاه سرد
...
داشتم به این فکر می کردم که چی میشه که آدم به جایی میرسه که توی یه کافه تنهایی می شینه و سفارش یه قهوه سرد و یه نگاه سرد میده.اصلا پیشنهاد نمی کنمش.

شهریور ۱۸، ۱۳۸۷

آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

مرداد ۱۲، ۱۳۸۷

و حالا خوشحالم، خوشحال از اینکه خوشحالم...
فک می کنم همه آدما یه جورایی مجبورن به چیزی مثه خدا اعتقاد داشته باشن، نه حالا دقیقا مثه خدایی که تو کتاب بینش و دینی مون بهمون یاد دادن خدای مهربون وعادل و بخشنده نه، ولی یه چیزی یه کسی که سعی میکنه تعادل و برقرار کنه تو هر زمینه ای..مثلا اگه زیادی خوشبختی برات بدبختی بفرسته و اگه تنها باشی یا کسی تنهات گذاشته باشه برات یه فرشته بفرسته که ازت مراقبت کنه که بعد تو دوباره با این فرشته هه احساس خوشبختی کنی بعد دوباره برات بدبختی بفرسته و همین طوری ی می چرخه...واسه همینه که هی میخندی هی گریه میکنی هی می خندی هی گریه می کنی هی می خ.... ولی بعضی وقتا انگارخواب می مونه یا یادش میره کسی و برات بفرسته بعد اونوقت تو هی گریه می کنی هی گریه می کنی هی گریه می کنی هییییییییی...
صبر كردن دردناك است و
فراموش كردن دردناك تر
ولي
بدتر از اونا اينه كه ندوني بايد صبر كني يا فراموش ...
والا ،اينم شده حكايت قصه ما !!!

مرداد ۰۸، ۱۳۸۷

آخ لعنت به خودم که هر چی می کشم از اوست. باز خودم خودمو Down کردم...
بگو آخه فضولی مگه سرک می کشی جاهایی که نباید بکشی، اینطوری میشه دیگه، یه چیزایی رو می بینی و می خونی که نباید...
ای بمیری تو...
لعنتی پس این جاده صاف کن چی شد، ها ؟؟؟؟!!!!
یه روزی یه زمانی یه جایی یکیو می بینی و خوشحالی که تو اون لحظه اون جا بودی ولی بعد که به عقب نگاه می کنی می گی ای بابا ای کاش تو اون روز تو اون زمان یه جای دیگه بودم. زندگی خیلی می چرخه، زندگی خیلی نامرده شایدم خیلی هیجان انگیزه، کلا هر چیزه هیجان انگیزی نامرده، چون قلبتو به تاپ تاپ میندازه چون غافلگیرت می کنه واسه همینه میگن فوتبال ورزش نامردیه، ولی زندگی خیلی دیگه نامرده بعضی وقتا بهت حال میده بعد همچین حالتو می گیره نامرد، انگار داره باهات حال می کنه، هزار جور مسیر زندگیت عوض میشه هی میری بالا هی میری پایین.. اه، اصن هیجان نخواستیم، یه جاده صاف بده بریم زودتر برسیم ته جاده بابا، به خدا حالمون بهم خورد از بس بالا-پایین شدیم، دل و رودمون از تو دماغمون زده بیرون.
دمت گرم بفرست بیان جاده رو صاف کنن. آره قربونت!!!

تصویر مبهم خاطره ششم و هفتم

- الو، دوست دارم ...
- الو؟
- خیلی دوست دارم، از همون موقع که دیدمت.
- ا، راس می گی؟ چرا زودتر نگفتی!!! حالا بعد چهار سال اینو میگی؟!!
- آخه، فک می کردم تو از من خوشت نمیاد.
- ای بابا، من ...

چند ماه بعد

- الو، ببین میشه دیگه بهم تلفن نکنی؟!!!
- چی؟؟؟ واسه چی؟ آخه چرا؟؟
- ما از هم دوریم و این منو اذیت می کنه ...
- خب خیلیا ازهم دورن دلیل نمیشه با هم حرف نزنن!! نمی دونم چی بگم والا. حالا که تو می خوای ...

مرداد ۰۶، ۱۳۸۷

به خوابهای پریشان کند خدای اسیرش
کسی که کرده اسیرم به خوابهای پریشان

تیر ۲۹، ۱۳۸۷

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند

تیر ۲۴، ۱۳۸۷

شر و ور ترین جمله ای که شنیدین چی بوده؟؟
اصولا آدما شر و ور زیاد می گن ،در حقیقت رسالت اصلی شون اینه ،ولی بعضی حرفا دیگه خیلی .... ،مثه این جمله :
« به خاطر عشقت غرورت رو زير پا بگذار ولي به خاطر غرورت عشقت رو زير پا نگذار »
نمی دونم کدوم احمقی این حرفو زده چون که
عشق چیزی نیست که بشه بدستش آورد یا حتی بشه باهاش معامله کرد یا اینکه بخوای عشق از کسی گدایی کنی ،عشق خودش بوجود میاد و خوشبینانه ترین حالتش اینه که به نفرت تبدیل نشه ، اون موقع فقط با نگه داشتن غرورت ،می تونی کمتر ببازی.
ولی اگه بخوای غرورتو زیر پا بزاری به این امید که عشق و نگه داری ، مطمئن باش که خیلی می بازی ،
چون اون موقع دیگه
نه عشقی واست می مونه نه غروری...

تیر ۲۲، ۱۳۸۷

دختر بابا

احساسمو دوست داشتم
اینکه یه روزی یه دختر داشتمو می گم
باباها همیشه دخترشونو دوس دارن حتی اگه اذیتشون کنه
حتی اگه دیگه دوسشون نداشته باشه
حتی اگه یه روزی بره یه بابای دیگه واسه خودش پیدا کنه
چون دخترا معصومن یعنی کوچولوان
کوچولوها دوس داشتنی ان خوشگلن
باباها خوششون میاد وقتی دخترشون می پره بغلشون
کلا خوششون میاد ولی یه مشکلی هست
باباها هر روز پیر و پیرتر می شن
دخترا ولی بزرگتر و
دورتر و دورتر و دورتر
و عشق ، صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم...

تیر ۱۱، ۱۳۸۷

تصویر مبهم خاطره پنجم

تولد من و
تو و
حکیم عمر خیام و
میم مثل مادر و
پارک لاله و
بند کفشت.

تیر ۰۷، ۱۳۸۷

آخ..سرم خیلی درد می کنه...
یه چیزای داره تو مخم وول می خوره...

تیر ۰۶، ۱۳۸۷

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یکی بود یکی نبود من نبودم تو نبودی بعدش بودی بعد نبودی من کی بودم کجا بودم تو نبودی کجا بودی ...

خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

Somebody dreams you every single night

برا اولین بار تونستم از تو رویاهام بکشمت بیرون
هه هه خیلی باحال بود نیگا اینطوری بود:
رو تختم یه وری بودم، محسن نامجو گوش می دادم -زلف بر باد نده-
داشتم به شدت از سیگارم کام می گرفتم و زل زده بودم به در..
بعد یهو اومدی
جلو در واستادی نیگام می کردی و می خندیدی
عشوه داشتی برام
بعد یهو دلم خواست وحشیانه بغلت کنم
خواستم بیارمت جلوتر
اینقدر که بتونم بگیرمت یا دستم بهت برسه
-آخه می دونی که کنترلت دست خودم بود-
اومدی جلوتر
دوییدی خواستی بپری تو بغلم
ولی
ولی یهو غیب شدی
اه
خرابش کردی
چرا یهو دوییدی؟
کجا رفتی
می دونی چقد زحمت کشیدم تا بیارمت
...

تو کجایی ازآلبوم عشق سرعت -گروه کیوسک (آرش سبحانی)

اون از ستاره این از ماه
اون از شب تاریک و این از راه
این از من تنهای بی هم سفر تو کجایی
اون از غروب این از سحر
گفتی منتظرم بیا از سفر
حالا که به خونه رسیدم تو کجایی
اون از زمستون این از بهار
دستای سرد دل بی قرار
ای داد از غم تنهایی ای داد از غم تنهایی تو کجایی
بی تو هر روز غروبی دلگیره
شبای سرد من
قحطی ستاره ام
روح آواز تو چنگ شب اسیره
معنی اسم تو بهترین ترانست
نه پیامی نه نشونی رو زمینی یا آسمونی
کاش می گفتی کاش می دونستم تو کجایی
اون از بقیه این از تو
امروز هم مثه دیروز
روز از نو
خسته ام از روزای تکراری تو کجایی
شبای تو همشون مهتابی
روزای تو گرم و آفتابی
اینم از روز و شب من تو کجایی
این از خواهش من و غرور تو
این از ناله من و سکوت تو
حرفا و روزای من تکراری
ای داد از غم تنهایی تو کجایی
بی تو هر روز غروبی دلگیره
شبای سرد من
قحطی ستاره ام
روح آواز تو چنگ شب اسیره
معنی اسم تو بهترین ترانست
حیف از روزایی که بی تو بودم
اون همه شب که تنها موندم
دیر اومدی ولی زود رفتی
تو کجایی...
دانلود آهنگ

خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

تصویر مبهم خاطره چهارم

چند سال بعد دیدمت
خوشگلتر از قبل به نظر می رسیدی، انگار بزرگ شده بودی
سلام کردم
سلام کردی
می خندیدی
حرفی برا گفتن نداشتیم پس
خداحافظی کردیم
ومن هنوز نمی دونستم که ...

خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

صدای تنهایی

صدای تنهایی، صدای خش خش برگهاییست که در یک جاده بی انتها زیر پای عابر بی هدف له می شوند
صدای تنهایی، صدایی قار قار کلاغیست که در غروب مه آلود نیمه روشن یک روز سرد پاییزی می خواند
صدای تنهایی، صدای قورباغه بد صداییست که در تاریکی بیمناک یک برکه گل آلود می نوازد
صدای تنهایی، صدای کام گرفتن از سیگاریست دریک نیمه شب تاریک
صدای تنهایی، صدای سکوتیست هم آواز رویای بودنت
صدای تنهایی، شاید صدای فریادی باشد که عاجزانه تو را می جوید
یا شاید
صدای تنهایی، صدای من باشد
صدای تنهایی من
...

خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

پسرک احمق

پسرک تنها بود
دوست داشت عاشق بشه اخه دیده بود شنیده بود خوشش میومد
همیشه آرزو داشت عاشق بشه بعد تو عشقش شکست بخوره مثلا دختره بزاره بره اخه فکر میکرد عشق به نرسیدنه، اینجوری خیلی قشنگتره
اگه برسی که دیگه عشقی نیست، غمی نیست
عشقه و غمش
کسی نبود که دوسش داشته باشه
گذشت و گذشت تا دخترک و دید
دخترک اما عاشق بود
عاشق پسرک
بهش گفت دوست دارم
ولی
پسرک جدی نگرفت
باور نمی کرد، باور نمی کرد وقتش شده که اونم عاشق بشه
راستش اصلا نمی دونست چه جوریه، نمی دونست چیا باید بگه و چه کارا باید بکنه
بلد نبود چجوری ناز می کشن و ناز می کنن

ولی وسوسه شده بود
تحملش تموم شده بود دوست داشت زودتر بدونه چه جوریه
دوست داشتن دخترک و باور کرد و شروع کرد به عاشق شدن
انقدر زیاد که باورش نمی شد
خیلی خوشحال بود از اینکه بالاخره تونسته یکیو دوست داشته باشه
از اینکه برا یکی دیگه زندگی می کنه
به امید یکی دیگه می خوابه و پا می شه
دیگه دوست نداشت که دخترک نباشه پیشش
دوست نداشت دوباره تنها بشه
زده بود زیره حرفش
میگفت کی گفته عشق به نرسیدنه، عشق به موندنه
به با هم بودنه
به بغل کردنه و به بوسیدنه
ولی
یه چیزیو نمی دونست
نمی دونست که همه اینا خیلی دیر اتفاق افتاده
نمی دونست که خیلی دیر عاشق شده
نمی دونست که دخترک دیگه اونو نمی خواد
نمی دونست که دخترک میخواد بره از پیشش

حالا دخترک رفته و پسرک تنها شده
تنها تنها تنها.
به هر حال درسته پسرک به دخترک نرسید ولی
حداقل به آرزویی که داشت رسید...

تصویر مبهم خاطره سوم

چیزی اتفاق نیفتاده است
من زندگی خودم تو زندگی خودت
مکان به فاصله 50 متری از هم
زمان حول و حوش تابستان 1382 شمسی

قول

می جنگم میگریم می خندم با تصویرهایت

در رویاهایم دیگر نیستی
در بلند پروازیهای چند سال دیگرم دیگر نیستی
در سر خوشیهای انتهای جوانیم دیگر نیستی
در میانسالی و در مردنم
هستی، ولی در خاطراتم
در تصویرهای مبهمی، به جا مانده از قبل

تو همون ماههایی که حتی به سال هم نرسید
پر رنگ و خوش رنگ بودی، آنقدر که فراموش نخواهی شد
زییباییت فراموش نخواهد شد
قول می دهم

اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۷

تصویر مبهم خاطره دوم

هفته بعد همونجا،همون ساعت، ولی اینبار در کنار هم.

تصویر مبهم خاطره اول

تو اون ور، من اینور پشت به پشت هم، با تجربه نگاه اول.

اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

رقصم گرفته بود

رقصم گرفته بود مثله درختکی در باد
آنجا کسی نبود غیر از من و خیال و تنهایی
رقصم گرفته بود پیرانه سر دیوانه وار
تنها تنها تنها رقصیدم

اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۷

شب رفت

شب رفت ماه رفت ستاره رفت اما سحر نرسید
تاریکی موندگار شد روز دگر نرسید
سالها ماهها ثانیه ها بی تو گذشتنو من
منتظر تو بودم و از تو خبر نرسید
مسافر شهر قصه می گفت یه روز میاد دوباره
قصه ما تموم شد و اون از سفر نرسید
گل کو باغ کو بهار کجاست اینجا همش کویره
دستای باغبون کجاست غنچه داره می میره
رود امید و آرزو رفت و رسید به مرداب
چشمه شالی خشکید دریای عشق شد سراب
شبای بی ستاره هر شب و هر شب دوباره
اومدنت دروغه
خورشید و چه بی فروغه

اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

درختانی که بوی شهوت مردانه می دهند
و مردانی که ...

اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷

تلخ تلخ تلخ ...

دیشب قبل از کلاس زبانم تو حیاط مدرسه مون وقتی روی کاناپه جولوی استخر بدون آب اونجا لم داده بودم یه چیزه جدیدو تجربه کردم. دیشب فهمیدم که سیگار به دلستر ساده خیلی بیشنر میاد تا سیگار به چای. تجربه ای که میخوام یه روز در میون تکرار کنم. طعم سیگار تلخ و طعم دلستر تلخ تر، تلخ تلخ تلخ
درست مثله اون عرق نعنایی که واسم خریدی دلم درد نگیره
درست مثله اون عرق کشمشی که بدون مزه خوردیم
درست مثله اون کاپوچینوهایی که می رفتیم صوفی من می خوردم
درست مثله گریه کردنت تو بغلم قبل رفتنت وقتی می گفتی که نمی خوای بری بعد از اینکه اون عرق کشمشه رو بدون مزه خوردیم
درست مثله رفتنت
درست مثله نبودنت
درست مثله زندگی من
درست مثله تنهایی من و شاید تنهایی تو
تلخ تلخ تلخ...

تو و سلولهایم...

بودنت چنان عمیق بود که تک تک سلولهای بدنم نیز نبودنت را فریاد می زنند...بعضیهاشون مردن و سلولهای نو جاشونو گرفتن شاید واسه همینه که تورو نمیشناسن و بهونه نمی گیرن ولی خب میگی بااونایی که هنوز زندن چکار کنم؟ بعضی هاشون بی آزارن، بودنشون حداقل بهتر از نبودنشونه سعی می کنم زنده نگهشون دارم. ولی می خوام بقیه رو بکشم، سلولهای دلتنگی رو، سلولهایی که خواب می بینن رو، سلولهایی که نقش یادآوری قیافتو بر عهده دارن واونایی که نقششون یادآوری صداته، البته فکر کنم این یکی جدیدا مرده باشه چون دیشب که اومدی فقط تصویر داشتم صدات نبود!!
راستی صدات چطوری بود؟ فقط یادمه قشنگ بود بعضی وقتا مثه صدای تو کارتون ها می شد، بعضی وقتا هم برام اواز می خوند، البته اون آخراشو دوست نداشتم، بیخیال دیگه مهم نیست...

اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

می دونی وقتی یکیو یه سال ندیدی بد بهت میگه می خواد تو رو برا آخرین بار ببینه چه مفهومی داره؟ غیر اینه که می خواد فراموشت کنه؟...هی می گم بابا من از خداحافظی خوشم نمیاد یه حس بدی بهم میده، وقتی با کسی خداحافظی می کنم یعنی باور کردم که اونو دیگه نمی بینم، مثه مرگ می مونه، میگه هنوز اینجا هستی شاید بخاطر اینکه درست حسابی خداحافظی نکردیم...نمی دونم چکار کنم؟؟

اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷

الان می دونی ، می خوام مثه اون خواب هایی باشی که وقتی بیدار می شی یادت نمی یاد چی دیدی فقط یه حسی بین خوب و بد داری که میگه شاید یه خواب خوب دیده باشی، شایدم بد..میشه پلیز؟
نمی خوام بدونم که یه خواب خوب دیدم..
یه دختر خوشگل که بوی خوب می ده!!...
چه که نیلوفر ٬ گلِ مرداب است و دریا شاید هیچ‌گاه هم‌ بسترش نشود ... هیچ‌گاه!:..
وای از شب تارم...

فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

فک کنم تو دوره گذار باشم گذار از یه دوره سخت. تازه می فهمم این مجنون و شیرین و فرهاد و اینا منظورشون دقیقا چی بود. به خودم قول دادم دیگه کسیو دوست نداشته باشم (البته نمی دونم شدنیه یا نه) آخه می دونی خودش خیلی خوبه ها اون موقع ها که اون جوریه خیلی احساس خوشبختی می ده ولی از اونجایی که باید تاوان خوشی هاتو، تو همین دنیا بدی تا تعادل بین خوشبختی ها و بدبختیهات رعایت بشه و عدالت خداوند روی زمین اجرا بشه، همه اون حالایی که بردی از تو دماغت میاد بیرون، باورت نمیشه؟؟ از ما گفتن بود حالا خود دانی برو عاشقیت کن تا ..نت پاره شه.
ببین نامردی نکنیا!! راس راسکی عاشق بشی.
اگه می دونستی توی بی تو بودن هام چقد می میرم و از اینکه کنارم باشی چقد زنده می شم و اینکه چقد دلم می خواست کنارت باشم، هیچوقت تنهام نمی ذاشتی. پس حالا که این کارو کردی اینو داشته باش: آنکه در تنها ترین تنهاییم، تنهای تنهایم گذاشت، کاش در تنها ترین تنهاییش، تنها کسش، تنهای تنهایش گذارد.

فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

no messages
آره دیدم چه جوری عشقمونو قسمت کردی، دیدم چه جوری باهام زیر یه سقف زندگی کردی...برو بابا برو بچه جون تورو چه به ما بزا تو تنهایی و بدبختی خودمون بمونیم و بپوسیم و بمیریم. تو که تنها نمی مونی بفهمی چه دردی داره. برو بابا برو, فاک یووو... نه بابا با تو نیستم که، ااای بابا نه بخدا، خودش فهمید با کیم، من که به تو از این حرفا نمی زنم عزیزم.

فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

قاصدک

داشتم دنبال یه چیزی می گشتم توی وبلاگا که به اینجا رسیدم. آخه از دیشب یه حالی بودم، بعد از اینکه به منصور موقع خواب گفتم : راسته می گن از دل برود هر آنکه از دیده رود هااا، ولی اون گفت: نه بابا، از دیده رود! هر آنکه از دل برود... بعد احساس کردم چقد درست بود، حداقل در مورد من. دیگه چیزی نگفتیم و خوابیدیم. شعر قاصدک مهدی اخوان ثالث با صدای استاد شجریان شاید اون چیزی بود که دنبالش می گشتم.
قاصدك! هان چه خبر آوردی ؟
از كجا وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما، اما،
گرد بام و در من بی ثمر می گردی.
انتظار خبری نيست مرا
نه زياری نه ز ديار و دياری باری،
برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس،
برو آنجا كه تو را منتظرند .
قاصدك ! در دل من همه كورند و كرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه های همه تلخ، با دلم می گويد
كه دروغی تو، دروغ;
كه فريبی تو، فريب.
قاصدك! هان،
ولی ... آخر ... ايوای!
راستی آيا رفتی با باد؟
با توام، آی! كجا رفتی؟ آی...!
راستی آيا جائی خبری هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمی، جائی؟
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردك شرری هست هنوز؟
قاصدك!
ابر های همه عالم شب و روز در دلم می گريد.

فروردین ۲۵، ۱۳۸۷

اما سفر هست علاج این درد...

فروردین ۲۲، ۱۳۸۷

دوست داشتن و دوست نداشتن


کلآ حقیقت تلخیه، همیشه باور داشتم, ولی خوب خریت واسه ما آدماست دیگه که بعدآ بگن چه گهی خوردم، چه غلطی کردم و بیفتن به التماس کردن، حالا هی موزیک و هی سیگار و هی هیچی نخور، هی گلاب به روتون برو بالا بیار که چی؟... خنده داره بخدا. جالب اینجاست که آدم هم نمی شیم، دوباره همون کارا رو می کنیم، با آدمای دیگه هم تکرارش می کنیم. اصولا ما انگار اومدیم که همدیگرو اذیت کنیم. یه بار تو، یه بار اون. یه بار اون یکی دیگه، دوباره تو. به قول وودی آلن تو سکانس پایانی فیلم ''آنی هال'' که میگه:
بعدش خیلی دیرمون شده بود هردومون مجبور بودیم بریم ولی از اینکه باز دیدمش خیلی خوشحال شدم و فهمیدم اون چه آدم خوبیه و فقط آشنا بودن با اون چقد باعث سرگرمیه، و می دونین یاد اون جوک قدیمی افتادم، همون که یه یارو میره پیش روانپزشک و می گه:

- دکتر، برادر من دیوونه ست، اون فکر می کنه مرغه.

-بعدش دکتر می گه چرا نمی فرستیش تیمارستان.

-بعد مرده می گه می خواستم بفرستمش ولی تخم مرغاشو لازم دارم.

خب، گمونم این خیلی شبیه طرز فکر فعلی من راجع به روابط زن و مرده. می دونین این روابط کاملا غیر منطقیه، دیوونه وار و مسخرست. ولی گمونم هممون به این روابط ادامه می دیم، چون به تخم مرغاش احتیاج داریم...


فروردین ۲۱، ۱۳۸۷



آغوشی باش

تا بوی تو بگیرم....

فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

از جناب شریعتی

وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم
وقتي که ديگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم
وقتي او تمام کرد من شروع کردم...
وقتي او تمام شد من آغاز شدم...
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي کردن است،
مثل تنها مردن

فروردین ۱۸، ۱۳۸۷

-بوق...جون دلم عزیزم
-بوق...سلام عزیزه دلم خیلی دوست دارم
-بوق بوق...سلام خوشگلم دلم برات تنگ شده
-بوق بوق...سلام فدات شم پس کی میای پیشم
-بوق بوق بوق...سلام عزیزم
-بوق بوق بوق...سلام خوبی؟
-بوق بوق بوق بوق بوق...ببخشید خواب بودم
-بوق بوق بوق بوق بوق...سلام حوصله ندارم
-بوق بوق بوق بوق بوق...الو ببین من دیگه مثه قبل دوست ندارم
-بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق
-و دیگر هیچ
-...

قصیده آبی، خاكستری، سیاه -- حمید مصدق

...
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاك سحری ؟
- نه
از آن پاكتری .
تو بهاری ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
...
من به بی سامانی،
باد را می مانم .
من به سرگردانی،
ابر را می مانم.
من به آراستگی خندیدم .
من ژولیده به آراستگی خندیدم .
- سنگ طفلی، اما،
خواب نوشین كبوترها را در لانه می آشفت .
قصه بی سر و سامانی من،
باد با برگ درختان می گفت .
باد با من می گفت :
« چه تهی دستی، مَرد!
ابرباورمیكرد.
...
من در آیینه رخ خود دیدم
وبه تو حق دادم.
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم

فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

The Movie Sweeney Todd

"The more I kill the more I live, I never forget and I never forgive"

فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

برگشتم
آخه نمی شد دیگه بمونم
شما بگین، یه هفته منتظرش می مونی از مسافرت بیاد
بعد که اومد نمی خواد ببینتت!!
شما بودین می موندین؟
....
می تراود مهتاب می درخشد شب تاب
.....
دلم اون وقتا رو می خواد. اون وقتای بی خبری. وقتای هم آغوشی. وقتی که فکر می کردیم دیگه از همه خوشبخت تریم. هیچکی مثه ما دو تا عاشق نیست. ولی نمی دونستیم همه چی یه روز تموم میشه. فکرشو هم نمی کردم بری و دیگه بهم فکر نکنی.
آخ چی می شد اگه بر می گشتی....ولی نه اگه برگردی دیگه هیچی مثه قبل نمی شه. وقتی یه عشقی خراب شه خراب می شه واسه همیشه همیشه...
چقد از این کلمه بدم میاد...همیشه
خداحافظ برای همیشه
من میرم برا همیشه
ما نمی تونیم با هم باشیم برا همیشه
من انگار عاشق آن چند لحظه شيرين اول هستم، همان چند لحظه‌ی ناز و عشوه و خنده‌های بلند نا آشنای بعدها آشنا. عاشق همان چند لحظه اول، قبل از اينکه همه‌چيز عادی شود

اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

تولدشه

چه خوبه
عطر
روسری
کتاب
بنفش قشنگ
سکوت و
انتظار و
انتظار
.....
همش برا کسی که دوسش داری
کاش اونم می فهمید.

اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

روزها و شبهای من

چند روز نبود حالم خوب بود، ها!
حالا دوباره اومده تو روزام تو شبام تو لحظه لحظه فکرم ذهنم بدنم
باید بره شاید باید برگرده ولی اگه برنمی گرده باید بره
بالاخره که چی؟ تا کی؟ کی فکرشو می کرد؟
اگه نمیای برو همونجوری که اومدی
شاید باید میومد و میرفت تا زجرم بده، مثه اونی که اومد و من رفتم
همش همینه
کی می خواد تموم شه؟
می خوام قصه بگم....
الان نه! کار دارم...

اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

اولین روز من

امروز درستش کردم
هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی این کارو بکنم
شاید الان مثه هیچ موقعی تو زندگیم نباشم
شاید نیاز دارم بنویسم
شاید یه روز دیگه ننویسم
شاید...
به هر حال خوش اومدم نه؟
:)