مرداد ۰۸، ۱۳۸۷

تصویر مبهم خاطره ششم و هفتم

- الو، دوست دارم ...
- الو؟
- خیلی دوست دارم، از همون موقع که دیدمت.
- ا، راس می گی؟ چرا زودتر نگفتی!!! حالا بعد چهار سال اینو میگی؟!!
- آخه، فک می کردم تو از من خوشت نمیاد.
- ای بابا، من ...

چند ماه بعد

- الو، ببین میشه دیگه بهم تلفن نکنی؟!!!
- چی؟؟؟ واسه چی؟ آخه چرا؟؟
- ما از هم دوریم و این منو اذیت می کنه ...
- خب خیلیا ازهم دورن دلیل نمیشه با هم حرف نزنن!! نمی دونم چی بگم والا. حالا که تو می خوای ...

هیچ نظری موجود نیست: