فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

برگشتم
آخه نمی شد دیگه بمونم
شما بگین، یه هفته منتظرش می مونی از مسافرت بیاد
بعد که اومد نمی خواد ببینتت!!
شما بودین می موندین؟
....
می تراود مهتاب می درخشد شب تاب
.....
دلم اون وقتا رو می خواد. اون وقتای بی خبری. وقتای هم آغوشی. وقتی که فکر می کردیم دیگه از همه خوشبخت تریم. هیچکی مثه ما دو تا عاشق نیست. ولی نمی دونستیم همه چی یه روز تموم میشه. فکرشو هم نمی کردم بری و دیگه بهم فکر نکنی.
آخ چی می شد اگه بر می گشتی....ولی نه اگه برگردی دیگه هیچی مثه قبل نمی شه. وقتی یه عشقی خراب شه خراب می شه واسه همیشه همیشه...
چقد از این کلمه بدم میاد...همیشه
خداحافظ برای همیشه
من میرم برا همیشه
ما نمی تونیم با هم باشیم برا همیشه
من انگار عاشق آن چند لحظه شيرين اول هستم، همان چند لحظه‌ی ناز و عشوه و خنده‌های بلند نا آشنای بعدها آشنا. عاشق همان چند لحظه اول، قبل از اينکه همه‌چيز عادی شود

هیچ نظری موجود نیست: