اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

درختانی که بوی شهوت مردانه می دهند
و مردانی که ...

اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷

تلخ تلخ تلخ ...

دیشب قبل از کلاس زبانم تو حیاط مدرسه مون وقتی روی کاناپه جولوی استخر بدون آب اونجا لم داده بودم یه چیزه جدیدو تجربه کردم. دیشب فهمیدم که سیگار به دلستر ساده خیلی بیشنر میاد تا سیگار به چای. تجربه ای که میخوام یه روز در میون تکرار کنم. طعم سیگار تلخ و طعم دلستر تلخ تر، تلخ تلخ تلخ
درست مثله اون عرق نعنایی که واسم خریدی دلم درد نگیره
درست مثله اون عرق کشمشی که بدون مزه خوردیم
درست مثله اون کاپوچینوهایی که می رفتیم صوفی من می خوردم
درست مثله گریه کردنت تو بغلم قبل رفتنت وقتی می گفتی که نمی خوای بری بعد از اینکه اون عرق کشمشه رو بدون مزه خوردیم
درست مثله رفتنت
درست مثله نبودنت
درست مثله زندگی من
درست مثله تنهایی من و شاید تنهایی تو
تلخ تلخ تلخ...

تو و سلولهایم...

بودنت چنان عمیق بود که تک تک سلولهای بدنم نیز نبودنت را فریاد می زنند...بعضیهاشون مردن و سلولهای نو جاشونو گرفتن شاید واسه همینه که تورو نمیشناسن و بهونه نمی گیرن ولی خب میگی بااونایی که هنوز زندن چکار کنم؟ بعضی هاشون بی آزارن، بودنشون حداقل بهتر از نبودنشونه سعی می کنم زنده نگهشون دارم. ولی می خوام بقیه رو بکشم، سلولهای دلتنگی رو، سلولهایی که خواب می بینن رو، سلولهایی که نقش یادآوری قیافتو بر عهده دارن واونایی که نقششون یادآوری صداته، البته فکر کنم این یکی جدیدا مرده باشه چون دیشب که اومدی فقط تصویر داشتم صدات نبود!!
راستی صدات چطوری بود؟ فقط یادمه قشنگ بود بعضی وقتا مثه صدای تو کارتون ها می شد، بعضی وقتا هم برام اواز می خوند، البته اون آخراشو دوست نداشتم، بیخیال دیگه مهم نیست...

اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

می دونی وقتی یکیو یه سال ندیدی بد بهت میگه می خواد تو رو برا آخرین بار ببینه چه مفهومی داره؟ غیر اینه که می خواد فراموشت کنه؟...هی می گم بابا من از خداحافظی خوشم نمیاد یه حس بدی بهم میده، وقتی با کسی خداحافظی می کنم یعنی باور کردم که اونو دیگه نمی بینم، مثه مرگ می مونه، میگه هنوز اینجا هستی شاید بخاطر اینکه درست حسابی خداحافظی نکردیم...نمی دونم چکار کنم؟؟

اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷

الان می دونی ، می خوام مثه اون خواب هایی باشی که وقتی بیدار می شی یادت نمی یاد چی دیدی فقط یه حسی بین خوب و بد داری که میگه شاید یه خواب خوب دیده باشی، شایدم بد..میشه پلیز؟
نمی خوام بدونم که یه خواب خوب دیدم..
یه دختر خوشگل که بوی خوب می ده!!...
چه که نیلوفر ٬ گلِ مرداب است و دریا شاید هیچ‌گاه هم‌ بسترش نشود ... هیچ‌گاه!:..
وای از شب تارم...

فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

فک کنم تو دوره گذار باشم گذار از یه دوره سخت. تازه می فهمم این مجنون و شیرین و فرهاد و اینا منظورشون دقیقا چی بود. به خودم قول دادم دیگه کسیو دوست نداشته باشم (البته نمی دونم شدنیه یا نه) آخه می دونی خودش خیلی خوبه ها اون موقع ها که اون جوریه خیلی احساس خوشبختی می ده ولی از اونجایی که باید تاوان خوشی هاتو، تو همین دنیا بدی تا تعادل بین خوشبختی ها و بدبختیهات رعایت بشه و عدالت خداوند روی زمین اجرا بشه، همه اون حالایی که بردی از تو دماغت میاد بیرون، باورت نمیشه؟؟ از ما گفتن بود حالا خود دانی برو عاشقیت کن تا ..نت پاره شه.
ببین نامردی نکنیا!! راس راسکی عاشق بشی.
اگه می دونستی توی بی تو بودن هام چقد می میرم و از اینکه کنارم باشی چقد زنده می شم و اینکه چقد دلم می خواست کنارت باشم، هیچوقت تنهام نمی ذاشتی. پس حالا که این کارو کردی اینو داشته باش: آنکه در تنها ترین تنهاییم، تنهای تنهایم گذاشت، کاش در تنها ترین تنهاییش، تنها کسش، تنهای تنهایش گذارد.

فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

no messages
آره دیدم چه جوری عشقمونو قسمت کردی، دیدم چه جوری باهام زیر یه سقف زندگی کردی...برو بابا برو بچه جون تورو چه به ما بزا تو تنهایی و بدبختی خودمون بمونیم و بپوسیم و بمیریم. تو که تنها نمی مونی بفهمی چه دردی داره. برو بابا برو, فاک یووو... نه بابا با تو نیستم که، ااای بابا نه بخدا، خودش فهمید با کیم، من که به تو از این حرفا نمی زنم عزیزم.

فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

قاصدک

داشتم دنبال یه چیزی می گشتم توی وبلاگا که به اینجا رسیدم. آخه از دیشب یه حالی بودم، بعد از اینکه به منصور موقع خواب گفتم : راسته می گن از دل برود هر آنکه از دیده رود هااا، ولی اون گفت: نه بابا، از دیده رود! هر آنکه از دل برود... بعد احساس کردم چقد درست بود، حداقل در مورد من. دیگه چیزی نگفتیم و خوابیدیم. شعر قاصدک مهدی اخوان ثالث با صدای استاد شجریان شاید اون چیزی بود که دنبالش می گشتم.
قاصدك! هان چه خبر آوردی ؟
از كجا وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما، اما،
گرد بام و در من بی ثمر می گردی.
انتظار خبری نيست مرا
نه زياری نه ز ديار و دياری باری،
برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس،
برو آنجا كه تو را منتظرند .
قاصدك ! در دل من همه كورند و كرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه های همه تلخ، با دلم می گويد
كه دروغی تو، دروغ;
كه فريبی تو، فريب.
قاصدك! هان،
ولی ... آخر ... ايوای!
راستی آيا رفتی با باد؟
با توام، آی! كجا رفتی؟ آی...!
راستی آيا جائی خبری هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمی، جائی؟
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردك شرری هست هنوز؟
قاصدك!
ابر های همه عالم شب و روز در دلم می گريد.

فروردین ۲۵، ۱۳۸۷

اما سفر هست علاج این درد...

فروردین ۲۲، ۱۳۸۷

دوست داشتن و دوست نداشتن


کلآ حقیقت تلخیه، همیشه باور داشتم, ولی خوب خریت واسه ما آدماست دیگه که بعدآ بگن چه گهی خوردم، چه غلطی کردم و بیفتن به التماس کردن، حالا هی موزیک و هی سیگار و هی هیچی نخور، هی گلاب به روتون برو بالا بیار که چی؟... خنده داره بخدا. جالب اینجاست که آدم هم نمی شیم، دوباره همون کارا رو می کنیم، با آدمای دیگه هم تکرارش می کنیم. اصولا ما انگار اومدیم که همدیگرو اذیت کنیم. یه بار تو، یه بار اون. یه بار اون یکی دیگه، دوباره تو. به قول وودی آلن تو سکانس پایانی فیلم ''آنی هال'' که میگه:
بعدش خیلی دیرمون شده بود هردومون مجبور بودیم بریم ولی از اینکه باز دیدمش خیلی خوشحال شدم و فهمیدم اون چه آدم خوبیه و فقط آشنا بودن با اون چقد باعث سرگرمیه، و می دونین یاد اون جوک قدیمی افتادم، همون که یه یارو میره پیش روانپزشک و می گه:

- دکتر، برادر من دیوونه ست، اون فکر می کنه مرغه.

-بعدش دکتر می گه چرا نمی فرستیش تیمارستان.

-بعد مرده می گه می خواستم بفرستمش ولی تخم مرغاشو لازم دارم.

خب، گمونم این خیلی شبیه طرز فکر فعلی من راجع به روابط زن و مرده. می دونین این روابط کاملا غیر منطقیه، دیوونه وار و مسخرست. ولی گمونم هممون به این روابط ادامه می دیم، چون به تخم مرغاش احتیاج داریم...


فروردین ۲۱، ۱۳۸۷



آغوشی باش

تا بوی تو بگیرم....

فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

از جناب شریعتی

وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم
وقتي که ديگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم
وقتي او تمام کرد من شروع کردم...
وقتي او تمام شد من آغاز شدم...
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي کردن است،
مثل تنها مردن

فروردین ۱۸، ۱۳۸۷

-بوق...جون دلم عزیزم
-بوق...سلام عزیزه دلم خیلی دوست دارم
-بوق بوق...سلام خوشگلم دلم برات تنگ شده
-بوق بوق...سلام فدات شم پس کی میای پیشم
-بوق بوق بوق...سلام عزیزم
-بوق بوق بوق...سلام خوبی؟
-بوق بوق بوق بوق بوق...ببخشید خواب بودم
-بوق بوق بوق بوق بوق...سلام حوصله ندارم
-بوق بوق بوق بوق بوق...الو ببین من دیگه مثه قبل دوست ندارم
-بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق
-و دیگر هیچ
-...

قصیده آبی، خاكستری، سیاه -- حمید مصدق

...
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاك سحری ؟
- نه
از آن پاكتری .
تو بهاری ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
...
من به بی سامانی،
باد را می مانم .
من به سرگردانی،
ابر را می مانم.
من به آراستگی خندیدم .
من ژولیده به آراستگی خندیدم .
- سنگ طفلی، اما،
خواب نوشین كبوترها را در لانه می آشفت .
قصه بی سر و سامانی من،
باد با برگ درختان می گفت .
باد با من می گفت :
« چه تهی دستی، مَرد!
ابرباورمیكرد.
...
من در آیینه رخ خود دیدم
وبه تو حق دادم.
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم

فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

The Movie Sweeney Todd

"The more I kill the more I live, I never forget and I never forgive"

فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

برگشتم
آخه نمی شد دیگه بمونم
شما بگین، یه هفته منتظرش می مونی از مسافرت بیاد
بعد که اومد نمی خواد ببینتت!!
شما بودین می موندین؟
....
می تراود مهتاب می درخشد شب تاب
.....
دلم اون وقتا رو می خواد. اون وقتای بی خبری. وقتای هم آغوشی. وقتی که فکر می کردیم دیگه از همه خوشبخت تریم. هیچکی مثه ما دو تا عاشق نیست. ولی نمی دونستیم همه چی یه روز تموم میشه. فکرشو هم نمی کردم بری و دیگه بهم فکر نکنی.
آخ چی می شد اگه بر می گشتی....ولی نه اگه برگردی دیگه هیچی مثه قبل نمی شه. وقتی یه عشقی خراب شه خراب می شه واسه همیشه همیشه...
چقد از این کلمه بدم میاد...همیشه
خداحافظ برای همیشه
من میرم برا همیشه
ما نمی تونیم با هم باشیم برا همیشه
من انگار عاشق آن چند لحظه شيرين اول هستم، همان چند لحظه‌ی ناز و عشوه و خنده‌های بلند نا آشنای بعدها آشنا. عاشق همان چند لحظه اول، قبل از اينکه همه‌چيز عادی شود