خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

تصویر مبهم خاطره چهارم

چند سال بعد دیدمت
خوشگلتر از قبل به نظر می رسیدی، انگار بزرگ شده بودی
سلام کردم
سلام کردی
می خندیدی
حرفی برا گفتن نداشتیم پس
خداحافظی کردیم
ومن هنوز نمی دونستم که ...

خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

صدای تنهایی

صدای تنهایی، صدای خش خش برگهاییست که در یک جاده بی انتها زیر پای عابر بی هدف له می شوند
صدای تنهایی، صدایی قار قار کلاغیست که در غروب مه آلود نیمه روشن یک روز سرد پاییزی می خواند
صدای تنهایی، صدای قورباغه بد صداییست که در تاریکی بیمناک یک برکه گل آلود می نوازد
صدای تنهایی، صدای کام گرفتن از سیگاریست دریک نیمه شب تاریک
صدای تنهایی، صدای سکوتیست هم آواز رویای بودنت
صدای تنهایی، شاید صدای فریادی باشد که عاجزانه تو را می جوید
یا شاید
صدای تنهایی، صدای من باشد
صدای تنهایی من
...

خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

پسرک احمق

پسرک تنها بود
دوست داشت عاشق بشه اخه دیده بود شنیده بود خوشش میومد
همیشه آرزو داشت عاشق بشه بعد تو عشقش شکست بخوره مثلا دختره بزاره بره اخه فکر میکرد عشق به نرسیدنه، اینجوری خیلی قشنگتره
اگه برسی که دیگه عشقی نیست، غمی نیست
عشقه و غمش
کسی نبود که دوسش داشته باشه
گذشت و گذشت تا دخترک و دید
دخترک اما عاشق بود
عاشق پسرک
بهش گفت دوست دارم
ولی
پسرک جدی نگرفت
باور نمی کرد، باور نمی کرد وقتش شده که اونم عاشق بشه
راستش اصلا نمی دونست چه جوریه، نمی دونست چیا باید بگه و چه کارا باید بکنه
بلد نبود چجوری ناز می کشن و ناز می کنن

ولی وسوسه شده بود
تحملش تموم شده بود دوست داشت زودتر بدونه چه جوریه
دوست داشتن دخترک و باور کرد و شروع کرد به عاشق شدن
انقدر زیاد که باورش نمی شد
خیلی خوشحال بود از اینکه بالاخره تونسته یکیو دوست داشته باشه
از اینکه برا یکی دیگه زندگی می کنه
به امید یکی دیگه می خوابه و پا می شه
دیگه دوست نداشت که دخترک نباشه پیشش
دوست نداشت دوباره تنها بشه
زده بود زیره حرفش
میگفت کی گفته عشق به نرسیدنه، عشق به موندنه
به با هم بودنه
به بغل کردنه و به بوسیدنه
ولی
یه چیزیو نمی دونست
نمی دونست که همه اینا خیلی دیر اتفاق افتاده
نمی دونست که خیلی دیر عاشق شده
نمی دونست که دخترک دیگه اونو نمی خواد
نمی دونست که دخترک میخواد بره از پیشش

حالا دخترک رفته و پسرک تنها شده
تنها تنها تنها.
به هر حال درسته پسرک به دخترک نرسید ولی
حداقل به آرزویی که داشت رسید...

تصویر مبهم خاطره سوم

چیزی اتفاق نیفتاده است
من زندگی خودم تو زندگی خودت
مکان به فاصله 50 متری از هم
زمان حول و حوش تابستان 1382 شمسی

قول

می جنگم میگریم می خندم با تصویرهایت

در رویاهایم دیگر نیستی
در بلند پروازیهای چند سال دیگرم دیگر نیستی
در سر خوشیهای انتهای جوانیم دیگر نیستی
در میانسالی و در مردنم
هستی، ولی در خاطراتم
در تصویرهای مبهمی، به جا مانده از قبل

تو همون ماههایی که حتی به سال هم نرسید
پر رنگ و خوش رنگ بودی، آنقدر که فراموش نخواهی شد
زییباییت فراموش نخواهد شد
قول می دهم

اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۷

تصویر مبهم خاطره دوم

هفته بعد همونجا،همون ساعت، ولی اینبار در کنار هم.

تصویر مبهم خاطره اول

تو اون ور، من اینور پشت به پشت هم، با تجربه نگاه اول.

اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

رقصم گرفته بود

رقصم گرفته بود مثله درختکی در باد
آنجا کسی نبود غیر از من و خیال و تنهایی
رقصم گرفته بود پیرانه سر دیوانه وار
تنها تنها تنها رقصیدم

اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۷

شب رفت

شب رفت ماه رفت ستاره رفت اما سحر نرسید
تاریکی موندگار شد روز دگر نرسید
سالها ماهها ثانیه ها بی تو گذشتنو من
منتظر تو بودم و از تو خبر نرسید
مسافر شهر قصه می گفت یه روز میاد دوباره
قصه ما تموم شد و اون از سفر نرسید
گل کو باغ کو بهار کجاست اینجا همش کویره
دستای باغبون کجاست غنچه داره می میره
رود امید و آرزو رفت و رسید به مرداب
چشمه شالی خشکید دریای عشق شد سراب
شبای بی ستاره هر شب و هر شب دوباره
اومدنت دروغه
خورشید و چه بی فروغه