اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

تولدشه

چه خوبه
عطر
روسری
کتاب
بنفش قشنگ
سکوت و
انتظار و
انتظار
.....
همش برا کسی که دوسش داری
کاش اونم می فهمید.

اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

روزها و شبهای من

چند روز نبود حالم خوب بود، ها!
حالا دوباره اومده تو روزام تو شبام تو لحظه لحظه فکرم ذهنم بدنم
باید بره شاید باید برگرده ولی اگه برنمی گرده باید بره
بالاخره که چی؟ تا کی؟ کی فکرشو می کرد؟
اگه نمیای برو همونجوری که اومدی
شاید باید میومد و میرفت تا زجرم بده، مثه اونی که اومد و من رفتم
همش همینه
کی می خواد تموم شه؟
می خوام قصه بگم....
الان نه! کار دارم...

اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

اولین روز من

امروز درستش کردم
هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی این کارو بکنم
شاید الان مثه هیچ موقعی تو زندگیم نباشم
شاید نیاز دارم بنویسم
شاید یه روز دیگه ننویسم
شاید...
به هر حال خوش اومدم نه؟
:)